... و حالا من مانده ام و من !
همه چیز از تو شروع شد ولی آنقدر درگیرت شدم که هرگز نفهمیدم روزی همه چیز بی تو تمام خواهد شد.
میدانستی به سنی رسیده ام که آسان دل میبندم و سخت دل میکنم! همین تو را وسوسه کرد اما دیگر از روی این نوشته ها مرا نشناس،فکور و صبور می نویسم اما اینگونه زندگی نمیکنم.
سخت دل میبندم ولی آسان رها میکنم دیگر نمیخواهم همه چیز با تو شروع اما بی تو پایان یابد !
میدانم خواهی آمد و خواهی خواند این ها را ... به گمانم ارزش یکبار دیگر را دارد !
امتحان کن
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم
وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی
بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
باز فکر منو نوشتی! باز من فکر کردمو تو نوشتی!
حرفای امروزو هر روز من بود
دیگر اینگونه نیستم...
فکر به فکر راه داره !
تو هم خیلی از افکار منو مینویسی ...
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند...
از دور می گوید:
این روزها انگار حال و هوای دیگری داری!
ولی باور کنید
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
فقط شاید کمی بیشتر از روزهای قبل مرده باشم !
سلام داداشی .
نمیدونم دلنوشته هات واقعیه یا نه .ولی اگه هست منو نگران میکنه .
شاید بگی ربطی بمن نداره ولی واقعا نگران میشم خودمم دلیلشو نمیدونم .
این نوشته ها هر چی که باشه حس وحال این روزای منه
از لطف تو دوست خوبم بی نهایت ممنونم