چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

آخرین جمعه سال هم که باشی باز هم جمعه ای . آخرین روز در کنار خانواده بودن هم که باشی بازهم دلگیری ، حالا کو تا آخرین روز سربازی که بخوای از اون جا دل بکنی  

از قدیم گفتن این شتریه که در خونه ی هرکسی که پسر دم دست داشته باشه می خوابه ! خوب در خونه ی ما هم خوابید ! سعی کردم مانع از خوابیدنش شم اما تقدیر این بود که منم مثل بقیه برم !

میگن وقتی بری مرد میشی ، رو حرفت حساب باز می کنن ، از اون به بعد قبولت دارن ، گرچه الانم قبولم دارن اما اون وقت یه جور دیگست !

مامانم ناراحته ! خوب دیگه پسر بزرگ خونه ، پسر بزرگ فامیل این چیزا هم داره ! خودم ناراحت نیستم چون به این باور رسیدم که زندگی کلا تجربست و چه تجربه ای بهتر و بزرگتر از رفتن ، تازه دنیای بزرگی رو از نزدیک می بینم و توی موقعیت های مختلف با شرایط مختلف قرار می گیرم که شکی توش نیست که در زندگیم خیلی به دردم می خوره !!

الان که دارم این مطلب رو می نویسم 1 روز مونده به رفتنم و هر روز به دوستام و آشناها سر می زنم چون قراره کلی وقت نبینمشون ! نمی دونم دوری از دوستام برام سخت میشه یا نه اما مطمئنم که دلم واسشون خیلی تنگ میشه !

نیروی انتظامی جهرم ،پادگان شهید دستغیب من دارم میام !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد